کنایه از عاشق باشد. (برهان). عاشق مهجور. (انجمن آرا). عاشق. (ناظم الاطباء) ، جگرسوخته: قرصۀ شمس شود قرصۀ ریوند ز لطف بهر تفته جگران کآفت گرما بینند. خاقانی. ، کسی را گویند که علت دق داشته باشد. (برهان). گرفتار بیماری دق و تب لازم. (ناظم الاطباء)
کنایه از عاشق باشد. (برهان). عاشق مهجور. (انجمن آرا). عاشق. (ناظم الاطباء) ، جگرسوخته: قرصۀ شمس شود قرصۀ ریوند ز لطف بهر تفته جگران کآفت گرما بینند. خاقانی. ، کسی را گویند که علت دق داشته باشد. (برهان). گرفتار بیماری دق و تب لازم. (ناظم الاطباء)